نسل آينده و گمشده پيروزي‌هاي بزرگ


 

نویسنده : سيد حميد مشتاقي‌نيا




 
هيچ‌وقت گمان نمي‌کردم، روزي فرا برسد من که حتي يک روز هم در ميدان نبرد نبوده‌ام، مجبور شوم شبهة فردي را دربارة جنگ پاسخ بدهم که خود، مطلع‌ترين افراد از پيچ و خم‌ها و فراز و نشيب‌هاي جنگ بوده است.
سردار «محسن رضايي»، در چهارم شهريور سال جاري، يادداشتي را باعنوان «رمضان، سياست و زندگي» منتشر کرد که در همان آغاز ورود به بحث، با بيان جهتدار خاطره‌اي از عمليات «فتح‌المبين»، خواسته يا ناخواسته، شبهه‌اي جديد را در متن معارف دفاع مقدس ايجاد نمود. خاطرة کوتاه ايشان را بدون کوچک‌ترين تصرفي، به نقل از خبرگزاري «مهر» مي‌خوانيم.
«زمستان سال 1360 بود و خود را براي عمليات فتح‌المبين آماده مي‌کرديم. اولين جلسة تصميم‌گيري را برگزار کرديم. جلسه درحال پايان بود که به شهيد «رداني‌پور» گفتم: «مي‌تواني روضه بخواني؟»
ايشان شروع به خواندن روضة حضرت اباعبدالله(ع) کرد. طلبة مجاهد و رزمنده‌اي شجاع بود، اشک همه را درآورد. حالت معنوي عجيبي در جان و روح فرماندهان نشست.
فرماندهان که به تيپ‌ها و لشكرهاي خود برگشتند، همين رويه را در لشكرهاي خود دنبال کردند. فرماندهان بعد از آن‌ها هم در سطح گردان‌ها و گروهان‌ها همين کار را کردند. از آن به بعد، فضاي جبهه‌ها مملو از معنويت برخاسته از قرآن، دعا و توسل به ائمة اطهار(ع) شد و روي دوم سکة نبرد، که فرهنگ، معنويت و روحيه بود، کامل گشت.
در سال اول جنگ در جبهة ايران، برنامه‌ها ضعيف بود، ولي معنويت و روحيه ضعيف‌تر از آن بود. در سال دوم نبرد، تحولي شکل گرفت که در کنار عقلانيت و علم و مهارت‌ها ـ که يک روي سکه نبرد با دشمن بودـ، فرهنگ و معنويت هم با توسل به ائمة اطهار(ع) تقويت شد. جالب بود که برادران اهل سنت ما و حتي اقليت‌هاي مذهبي هم که به جبهه مي‌آمدند، در اين رابطه اگر جلوتر از برادران شيعه نبودند، عقب‌تر نمي‌افتادند.»
اين که برادران اهل تسنن و اقليت‌هاي مذهبي به چه کساني توسل مي‌جستند، بحث مستقلي است که جاي خود دارد! آن‌چه که از اين خاطرة جهتدار، به دست مي‌آيد، اين است که تا پيش از زمستان 1360، برنامه‌هاي معنوي در جبهه‌ها ضعيف بود و معنويت هم از آن ضعيف‌تر!
گذشته از چند عمليات موفقيت‌آميز محدود، دو عمليات بزرگ و سرنوشت‌ساز نيز پيش از تاريخي که آقاي رضايي براي آغاز رسمي! معنويت در جنگ برشمرده‌اند، انجام گرفته است؛ يکي عمليات «طريق‌القدس» در تاريخ 08/09/1360 که رمز آن «ياحسين(ع)» بود و منجر به آزادسازي بستان گرديد و مهم‌تر از آن، عمليات «ثامن‌الائمه(ع)» در 5 مهر همان سال بود که با رمز «نصر من الله و فتحٌ قريب» آغاز شد و منجر به شکست حصر آبادان و پاک‌سازي صد‌وپنجاه کيلومتر از خاک ايران اسلامي از لوث وجود متجاوزان گرديد. به اذعان همة فرماندهان ارتش و سپاه، اهميت اين عمليات، علاوه‌بر دست‌آوردهاي مادي، تقويت روحية خودباوري و شکست توّهم شکست‌ناپذيري ارتش عراق بود که مقدمة پيروزي‌هاي بعدي در عمليات‌هاي طريق‌القدس، فتح‌المبين و «بيت‌المقدس» را فراهم كرد.
آيا ادعاي طرح شده از سوي دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام، بر‌خلاف آن‌چه که تا به‌حال از معارف دفاع مقدس روايت شده است، اين تلقي را در ذهن نسل جوان و جنگ نديده به‌وجود نمي‌آورد که معنويت، نقش چنداني در احراز پيروزي‌هاي بزرگ ندارد و با روحيه و معنويتي ضعيف هم مي‌توان افتخارات بزرگي چون عمليات ثامن‌الائمه(ع) را به‌دست آورد؟
آيا پير و جوان اين مرز و بوم که در ماه‌هاي آغازين جنگ، باوجود صد‌ها کيلومتر فاصله، به عشق اداي تکليف و اطاعت از امر امام، با هزار مکافات خود را به خط مقدم نبرد مي‌رساندند و با ابتدايي‌ترين ابزار جنگ، بي‌هيچ توقعي، خالصانه به دفاع از حريم قرآن و اسلام مي‌پرداختند، دچار ضعف معنوي بوده‌اند؟ چرا وصيت‌نامه‌هاي شهداي سال‌هاي 59 و 60، مملو از ابراز عشق و ارادت به ساحت سرور شهيدان و امام عصر(عج) مي‌باشد؟
آيا اين ادعا، دامن «حسين فهميده»، «بهنام محمدي» و «بهروز مرادي» را هم مي‌گيرد؟ آيا مي‌توان تصور کرد، «محمدعلي جهان‌آرا» و روحاني شهيد، «قنوتي»، جبهة خرمشهر را با کم‌توجهي به امور معنوي اداره مي‌کردند؟
با «سيد حسين علم‌الهدي» چه کنيم که پيکر مبارکش را بعد از خلق آن حماسة عاشورايي، از قرآني که در جيب پيراهنش بود، شناسايي کردند؟ مگر مي‌شود خاطرة حاج «صادق آهنگران» را فراموش کرد که سيد حسين، نيمه‌هاي شب نهج‌البلاغه مي‌خواند و هم‌نوا با غربت مولا، روضة «أين عمار» را زمزمه مي‌کرد و اشک مي‌ريخت؟ با شهيد «قدوسي» چه کنيم، وقتي با خون خود وضو گرفت و با عشق‌بازي به ديدار معبود شتافت؟ «مصطفي چمران»، نمونة يک انسان متعالي و عارفي شورآفرين بود که وصف سلوکش هر دل‌داده‌اي را به وجد مي‌آورد. او نيز پيش از زمستان 60، به شهادت رسيد و مشمول ادعاي جناب رضايي گرديد!
کاش «محمد‌ابراهيم همت، احمد متوسليان، محمد بروجردي» و ده‌ها شهيد سرافراز مکتب خميني که در سال‌هاي 58 و 59 در قله‌هاي يخ‌زده و صعب‌العبور غرب، به مقابله‌اي غريبانه با جيره‌خواران آمريکا مي‌پرداختند نيز از نقش معنويت در دفاع مقدس آگاه بودند و نمي‌گذاشتند تحول فرهنگي در جبهه‌ها تا زمستان 60 به طول بيانجامد!!
 
در خاطره‌اي از «علي شمخاني»، فرماندة وقت سپاه خوزستان مي‌خوانيم:
«وقتي رسماً اعلام جنگ شد، پاسداران را در سالن غذاخوري سپاه اهواز جمع کردم و گفتم، مدت‌هاست مي‌گوييم: «يا ليتنا کنا معکم». حالا بايد ثابت کنيم كه اين حرف است يا عمل؟ هرکس نمي‌خواهد بماند، من چراغ‌ها را خاموش مي‌کنم تا بيرون برود.» 1
ايشان در ادامة اين خاطره، که يادآور عزم و اعتقاد عاشورايي اصحاب خميني(ره) است اظهار مي‌دارد: «البته ما در اهواز، بستر ديني هم داشتيم؛ صادق آهنگران کار تبليغات را برعهده داشت.»
انتصاب يک مداح براي فعاليت‌هاي فرهنگي قطعاً بي‌دليل نبوده است. اما دربارة عمليات غرورآفرين ثامن‌الائمه(ع) که از نام و رمز آن نيز ميزان توجه به قدرت معنويت در جنگ پيدا است، جا دارد كه خاطره‌اي را از سردار «رحيم صفوي» بخوانيم.
«پيش از شروع عمليات، نيروهاي رزمندة بسيجي و سپاهي، شور و حال عجيبي داشتند. تعداد زيادي از آن‌ها نزديک يک سال بود که در جبهه‌ها مانده بودند، تا فرمان امامشان را براي شکستن حصر آبادان اجرا نمايند و عهد کرده بودند، تا محاصرة آبادان شکسته نشود، از جبهه‌ها خارج نشوند. عده‌اي قرآن مي‌خواندند، عده‌اي از يک‌ديگر حلاليت مي‌طلبيدند، عده‌اي از يک‌ديگر قول مي‌گرفتند که اگر شهيد شدند، شفاعت ‌هم‌ديگر را بنمايند، هم‌ديگر را در آغوش مي‌گرفتند، مي‌بوسيدند و اشک شوق براي آغاز عمليات مي‌ريختند.» 2
آقا محسن رضايي! البته خود بهتر از راقم اين سطور که در پايان جنگ، ده سال بيش‌تر نداشته است، مي‌دانيد که پيروزي‌هاي معجزه‌آسا در عمليات‌هاي ثامن‌الائمه(ع) و طريق‌القدس، متکي بر سلاح و مهارت و علوم نظامي نبوده است، که حالا بعد از زمستان 60، معنويت هم چاشني آن بشود.
مبادا اين تصور در سطح جامعه شکل بگيرد که بزرگان و نخبگان سياسي ما درصدد مصادرة توفيقات جنگ به نفع خود هستند و مي‌کوشند تا افتخارات اين دفاع مردمي را به نام خود ثبت نمايند.
در روز 26 مرداد امسال، يادداشتي از حجت‌الاسلام «هاشمي رفسنجاني» منتشر شد که ايشان نيز مدعي شده بود، نامه‌هاي وي به صدام باعث آزادي اسراي ايراني شده است! جالب آن که کم‌ترين بررسي در اسناد مکتوب و مورد ادعاي آقاي هاشمي نشان مي‌دهد کم‌تر از يک‌درصد محتواي اين نامه‌نگاري‌ها، دربارة تبادل اسرا بوده است.
چندي پيش «ميرحسين موسوي» نيز مدعي شده بود، جنگ را او و مديران لايقي مانند «بهزاد نبوي و آرمين و وردي‌نژاد» و... اداره کرده‌اند! ادامة اين مسابقه بعيد نيست به آن‌جا ختم شود که «مهدي کروبي» هم مدعي شود، سياست‌هاي حمايتي او در بنياد شهيد، محرّک اصلي شهدا براي افتخارآفريني در جبهه‌هاي نبرد بوده است!
راستي طرح اين پرسش خالي از لطف نيست؛ آيا آن روز که محسن رضايي آن نامة کذايي را براي حضرت امام مي‌نوشت و فهرستي غافل‌گيرانه از تسليحات و ابزارهاي جنگي را براي ادامة دفاع درخواست مي‌نمود، باز هم نقش برجستة معنويت براي غلبه بر دشمن را به‌خاطر مي‌آورد؟!

پي‌نوشت‌ها:
 

(1) نشرية «ياد ماندگار»، شمارة 5، بهمن 1384.
(2) «از جنوب لبنان تا جنوب ايران»، ص 178.
 

منبع:ماهنامه امتداد شماره 56